ما بر گشتیم......
سلام نفسم خوشحالم از اینکه بعد از یه غیبت طولانی دو باره برگشتیم به وبلاگت.... تو این مدت مامان اصلا زیاد حوصله نداشت بیاد به وبلاگت سر بزنه البته هر از گاهی میومدم و زود میرفتم تو این مدت مامان بزرگم به رحمت خدا رفت و مامانی حسابی ناراحت بود و غصه میخورد آخه خییییییییییلی عزیز بود واسمون به هر حال دیگه میخوام مثل اون موقع ها بیامو به وبلاگت سر بزنم و کلی از عکس های دخترم بذارم که هزار ماشالله هر روز بزرگتر و خانم تر میشه و دیگه حرفی از غم و غصه نباشه...آمین
نویسنده :
مامانی
18:33
ax
بدون عنوان
عکس آترا جونم
عکس
فرشته ی نازم
عروسک مهربون من
دختر قشنگم این روزا اصلا وقت نمیکنم بیام به وبلاگت سر بزنم آخه مامان عزیز مامان بزرگ مامان اصلا حالش خوب نیست تو بیمارستان بستری امروز هم روز تولدش بود من و بابا با هم رفتیم بیمارستان تو خونه بودی پیش خاله و دایی الان هم خوابیدی خاله آترا خانم رو خوابوند.....امیدوارم که به حق همین ماه عزیز خداوند همه ی مریض ها رو شفا بده دل همه رو شاد کنه..... آمین
نویسنده :
مامانی
17:12